بسم الله الرحمن الرحيم


 


از کتاب هاي روان شناسي متنفر بودم . نه اينکه بگويم خوشم نمي آيد ها نه ! حتي نه اينکه بگويم بدم مي آيد . ! انتهاي انتهايش ! نفرت . ! از کتاب هاي روان شناسي نفرت داشتم ، نه اينکه کلا روان شناسي را نقض کنم يا اينکه سردمدار انجمن کاهش جمعيت روان شناسان ايران ، با شعار يک روانشناس کمتر يک زندگي آرامتر باشم ها ، نه . ! فقط از کتاب هاي روان شناسي نفرت داشتم . آن هم نه از کتاب هاي تخصصي روان شناسي و رفرنس هاي دانشگاهي ! از اين کتاب هايي که هرکس الفبا ياد گرفته و خودکار قلمي دست گرفته شروع به نوشتن کرده ، نفرت داشتم ! درست از همين کتاب هاي راز هاي پولدار شدن ، از همين خوشبختي در پنج دقيقه ها ، از همين فيل و گاوت را قورت بده و ماهي ات را گاز بزن و خرست را هوا کن ، از اين چگونه خوشحال باشيم ها و تو موفقي ها ، از همين چيز هايي که حالا در تمام سوپر مارکت ها هم يک قفسه دارند که مردم مبادا از چگونه موفق شدن ها و چگونه مادر شدن ها و چگونه پدر شدن ها و چگونه پولدار شدن ها ، عقب بمانند . از اين دخل پر کن هاي مغازه ها منتفر بودم . 


خوشبختي ، موفقيت ، مادري ، پدري ، کار آفريني ، مديريت و و و همه امضا هاي آدمي اند . درست مثل اثر انگشت ! يک چيز شخصي شخصي که پاي تمام دسته چک ها مي خورد و بعد کارشناس چکشان مي کند و اگر تاييد شد ، از حسابت برداشت مي کنند . يک چيزي که وصل است درست به تمام دارايي ات ، شب بيداري ، روز کار کردن ها ، سختي کشيدن ها . يک چيزي که اگر جعل شود ، اگر دو نفر مشابهش را داشته باشند ، زندگي ات خالي مي شود و تو بدهکار يک جماعت برگه به دست مي ماني ، برگه هايي که امضاي تو را دارند اما تو امضايشان نکردي ! خوشبختي هر کسي ، خوشحاليش ، موفقيتش ، مادر بودنش ، رهبر بودنش اصلا ساجده را ساجده بودن ، منحصر به فرد است . مخصوص خود خود ساجده . نه به اين معنا که راهنمايي نگيرد ، کمک نخواهد و دست هايش را بگذارد روي جفت گوش هايش و فرياد ن خودش را پرت کند در وسط آتش که بگويد امضاي من ، مال من است ! نه . ! اما اين چيز ها نوشتن ندارد ، اصلا چيزي نيست که مي شد قاعده اي برايش تعريف کرد و روي کاغذ آوردش . منحصر به فرد است ، قاعده ي هرکس ، خود اوست . ! 


 از کتاب هاي روان شناسي متنفر بودم ، تا به امروز حتي يکدانه شان را هم نه خريده بودم ، نه قرض گرفته بودم و نه حتي خطي از آن ها را خوانده بودم .


دوباره روي دکمه اي که عکس قفل داشت ، دستم را فشار دادم . ماشين چراغ زد ، دست تکان داد که برو ، خيالت راحت . نگاهم خيره مانده بود به کفش هاي مشکي خيسم ، سنگ فرش ِ سوم از سمت راست پياده رو ، شکسته بود ! درست مثل سنگفرش هفدهم رديف وسط  ! تند تند با نگاهم سنگفرش ها را به عقب مي انداختم ، چادرم را جمع کرده بودم تا مثل بالايش که از اشک هاي من خيس بود ، پايينش بار رنج اشک هاي آسمان دلشکسته را به دوش نکشد . به تندي از در شهر کتاب عبور کردم ، پله ها را تا رسيدن به طبقه ي کتاب هاي بزرگسال ، دو تا يکي طي کردم . قلبم به شدت مي تپيد ، نفس هايم بريده بريده و من ، من متنفر از کتاب هاي روانشناسي ، ايستاده بودم درست مقابل قفسه هاي سرتاسري ديوار بزرگ سمت راست ؛ کتب روانشناسي . ! 


با صبر و حوصله ، عين نام ِ هشتصد و سه عنوان کتابي که آنجا بود را خواندم ، دست دراز کردم ، چهل و يکي شان را مقدمه خواندم ، سيزده تا پشت جلد . نه ! ساجده همان ساجده بود ، فقط چيزي اين ميان تغيير کرده بود ، يک چيزي درست به بزرگي شنيدن ِ يک " تو ميتواني " ِ بزرگ . ! يک چيزي که تمام اين سال ها تقلا کرده بود تا دست کم از يک نفر ، فقط يک نفر بشنود ! ولو به قدر صداي مرد غريبه اي باشد که در آسانسور به مخاطب آن طرف تلفن مي گويد : " تو عالي هستي . ! " ميان همين جمله ها ، دست مي کشيدم ، مي خواندم ، گمشده ام را جست و جو مي کردم . دست هايم قفسه ها را زير و رو مي کرد ، نويسنده ها را ، کتاب ها را . ميان همين هشتصد و سه عنوان کتاب ، دستم روي نام ِ يکيشان ، خشک شد ! هي دست کشيدم ، هي درد داشت ، هي دست کشيدم ، هي درد داشت ، هي دست کشيدم ، هي درد داشت ، هي درد داشت ، هي درد داشت . ! 


" صورتت را بشور ، دختر جان . ! " با من بود ؟! من که با اشک هايم به تمام اين سال ها به قدر کافي غسل کرده بودم ! دست کشيدم . دخترش ، زبر بود . روي دخترش دست کشيدم . بايد " دختر جان " اش نرم مي بود ، لطيف ، بايد برگ گلي مي بود خوشبو ، صورتي رنگ ، برگ گلي که بالا و پايين مي پريد ، شيطنت مي کرد ، مي خنديد ، بلند بلند . دست کشيدم . زبر بود . ! دست کشيدم . خيس بود دست کشيدم ، دست هايم خوني شد . دست کشيدم . درد داشت . درد داشت . درد داشت . 


- مي خواين براتون کمي آب بيارم ؟! شکلات چطور ؟!


زير شانه هايم را گرفته بود ، به خودم آمدم  ؛ روي زمين پخش شده بودم . اصلا کي ، اينجا باران باريد ؟!


دست هاي قوي ِزن نازک اندام ، شانه هايم را به بالا مي کشيد !


- کمکتون مي کنم يه آبي به سر و صورتتون بزنين !


کتاب را برداشتم ؛


"صورتت را بشور ، دختر جان . ! " 


____


#س_شيرين_فرد 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

هـدف،پیشـرفت،دانـش لا حول و لا قوه الا بالعشق گفتگوهای تلگرامی(کوتاه) تولیدی کیف گوهری تولید کننده چشمی شیر آب عجایب تزریق چربی قفل پارکینگ نیاکو شرکت گنجینه مهر پارس