بسم الله الرحمن الرحيم


 


زير شانه هاي نحيف ِ اين نوزده سالگي ِ نيمه جان را مدت ها بود که گرفته بودم . گرفته بودمش ، درست جايي ميان زمين و آسمان ، جايي ميانه ي سقوطي مهيب ، جايي درست همانگاه که ديگر رمقي به زانوان لرزانش نمانده بود ، جايي ميانه ي رهايي مطلق بر فراز آسمان پرتگاهي عميق . سنگيني تمام نوزده سال ِ تنهاييش را به دوش مي کشيدم ، سنگيني بار روي دوشم ، سنگيني ِ حياتي بود که بايد به او هديه مي کردم . خودم خميده قامت ، ناتوان و بار او مرا خميده تر و ناتوان تر مي کرد ؛ غم او ، درد بي درمان او مرا بي درمان تر و غمگين تر مي کرد . ساجده اي که بازوان ساجده اي را محکم گرفته بود تا نکند چشم هاي بسته اش ، بشود سرآغاز يک جاودانگي ِبه پايان رسيدن که مرگ ، بدوي ترين خواسته اش بود ! جان شکسته اش را ، امروز با خود کشيدم ، نمي دانم چرا ، به دندان کشيدمش ، مادامي که نه او رضا بود ، نه من !کشيدم و تا بيمارستان نزديک خانه بردم  درست همان هنگام که  هر دو دوست داشتيم به تماشا بنشينيم آغاز يک تمام شدن را . 


- تنها اومدين ؟!


تنها يک معنا بيشتر ندارد . معنايي که سراسر ، زندگي ام را پر کرده است . تنهايي يعني من بودم و من ! يعني اگر ساجده مي خواست دست هايش را دور گلوي ساجده حلقه کند و خفگي اش را به نظاره بنشيند ، ساجده بايد جلوي ساجده مي ايستاد و ساجده را نجات مي داد . تنهايي يعني اگر ساجده هوس بستني گردويي آن هم درست در نيمه شب مي کرد ، ساجده بايد سوار ماشين مي شد و مغازه به مغازه جست و جو مي کرد تا دل ساجده را آرام کند به طعم گس گردو . ! تنهايي يعني اگر ساجده حس کرد ، انتهاي انتهاي اين خط ايستاده ، ساجده بايد با او صحبت مي کرد و متقاعدش مي کرد تا دوباره قوي بايستد ، تنهايي يعني اگر ساجده قهر کرد ، ساجده بايد برايش گل مي خريد و با يک جعبه شيريني و هديه اي به خريدن ناز بي خريدارش مي رفت . نه ، تنهايي ديوانگي نيست !  تنهايي حکم عميقي است که آن هنگام که خداوند در حق عده اي اشدالعذابش مي کند ؛ تنهايي حکم حبسي است ابد . تنهايي حکم لازم الاجرايي است ، بي محکمه ! بي دفاعيه ، بي حق اعتراض ، بي تجديد نظر . تنهايي يعني خودت بخندي ، از خنده هايت ذوق کني ، خودت روسري ات را در آينه صاف کني ، خودت قهر کني ، خودت آشتي کني ، خودت دنبال خودت بدوي ، تنهايي يعني درد . ! يعني دنيايي درست روي محيط يک دايره ، بي نقطه ي شروع و بي نقطه ي پايان . 


مقابل آيينه ي ميز آرايشم ، نشسته بودم . در چشم هاي ساجده زل زده بودم و اشک هايش را دانه دانه مي شمردم . گوش هايش را دستي کشيدم ، از آن عفونت پيگيري نشده ي سه ماه قبل ، چه دردي مي دويد ميانه ي شنيدن هايش آن هنگام که دستي به نوازشش دراز مي شد ، شايد اين گوش ها به نواي نوازش ، پاسخ درد مي دادند و تن به نوازش سيلي محکم دستي مردانه عادت داده بودند ، نمي دانم ! گوشواره هايش را در آورده بودم ، گوشواره هايي که پدر هديه شان داده بود . درست وقتي که . ! از آن روز ديگر از گوشش درشان نياورده ، اين اولين بار بود . دست انداختم ، درست پشت گردنش ، جايي که قفل زنجير طلايي محکم ، دست هايش را بسته بود تا نکند پلاکي را که مادر براي او خريده بود از دستش به زمين بيوفتد . دست هاي بابا عجيب مسيوليت پذير بودند ، از همان روزي که اين زنجير را برايم خريد و به گردنم قفلش کرد ، درش نياورده بودم هرگز ! انگشتري نگين مزار امام حسين ( عليه السلام ) که از پارسال که همراه ساجده بود تا کنون تنهايش نگذاشته بود ، حالا صداي عذر خواهي هاي ساجده را مي شنيد که نمي تواند او را با خود ببرد . دست بند طلايي که با درآمد خود خريده بود را هم باز کرد ، همه را گذاشت درست مقابل آينه ، در چشم هاي ساجده براي بار آخر خيره شدم . حرفي نبود ، چشم در مقابل چشم ؛ چه نبرد سنگيني . 


سري به نشانه ي تاييد تکان دادم ، زباني بند آمده ، از سر شرم بود يا ترس و اضطراب نمي دانم ، فقط مي دانم آن ساجده که هميشه " بلند " سخن مي گفت ، حالا اصلا سخن نمي گويد . ! نمي تواند ، مي توانست هم دلش نمي خواست لب وا کند . اصلا چرا به اينجا آورده بودمش ، نمي دانستم ! 


چند دقيقه آن طرف تر درست وقتي خانم شيرين فرد را صدا کردند ، همان تن نيمه جان ساجده را روي دست بلند کردم ، با تمام قوا به اتاق کشاندم ؛ 


- راحت و آرووم دراز بکش . 


راحت و آرام ؟! چقدر اين واژه ها غريب بودند بر دختري که هر شبش نبردي نابرابر ميان بي دغدغگي تمام و دغدغه ي محض بود . چقدر جانش بيگانه بود با اين واژه ها مادامي که هر شبش جز به تقلاي التماس ِخواب براي بردنش نبود . خواباندمش . 


- دست هات رو بذار روي سينت ،  براي چند دقيقه هيچ حرکتي نداشته باش ، مي خوايم تو مغزت رو ببينيم .


خنده اي کرد ، دکتر خنده اي کرد و رفت . تنهايي ، گوش هايم ، گردنبند ، انگشتر ، چشم در برابر چشم ، راحت و آرام ، اين ديگر تير آخر بود ! اين ديگر تير خلاص بود . تيري که به امضاي حکم جان دادني سخت ، از غيب مي رسيد . کاش مي شد ، کاش مي توانستم همانجا ،  لباسش را بگيرم ، محکم بکشم ، التماسش کنم ، گريه کنم و خودم را در اشک هايم غرق کنم . کاش مي شد از او بپرسم ؛ مي تواني حرف هايم را هم ببيني ؟! مي تواني ببيني چقدر لبريز حرفم ؟! مطمينم علم پزشکي به تعجب وا داشته مي شد زماني که مغزي مي ديد پر ز حرف و آدمي را صاحبش ، بي حرف ِ بي حرف ! مادامي که طبق قواعد فيزيک بايد لبريز مي شد ، بايد از گوش ها ، از چشم ها و حتي از بيني اش هر روز حرف فوران مي کرد  و در همهمه اي ميان دست و پا زدن هاي ناشيانه اي براي نجات غرق مي شد . کاش التماسش مي کردم ، کاش التماسش مي کردم چاقويي را تا دسته در سرم فرو کند ، شايد حرف ها بيرون بريزند ، شايد سبک شوم ، شايد .


زندگي ، تب و تاب همين شايد هاست ، همين بايد هايي که بايد باشند و نيستند و ذات لعنتي ِ آدمي ، به اميد ، همچنان به انتظار آمدنشان شايد رديف مي کند و بس ! شايد دوستم داشته باشند ، شايد با من حرف بزنند ، شايد مرا بفهمند ، شايد برايشان مهم باشد ، شايد ، شايد ، شايد ، حتي گاهي براي اصلي ترين نياز هاي آدمي ، براي بديهي ترين چيز ها ؛ شايد هنوز دارم نفس مي کشم ! 


نشستم توي ماشين ، کلافه بودم ، دراز کشيده بودم اما راحت و آرام نه ! قرار بود بهتر شوم نه اينکه شبيخون تمام درد هايم سرم را تا زير هجمه ي اشک ها فرو کنند و هوا از من دريغ دارند تا در خفگي خود بميرم . برگه تحويل را به دستم داده بودند ، همانجا که بيرون آمدم ، اما بازش نکرده بودم . ميانه ي اشک هايم ، پرتش کردم روي داشبورد ؛ از ميانه ي تايي که درست از نيمه خورده بود ، نوزده ساله اش خود نمايي مي کرد . 


سويچ را باز کردم ، ضبط به نا گآه علي آذرش گرفت ؛


- پيري اگرچه رويي جوان داري  ، زخمي عميق و ناگهان داري 


 


____


#س_شيرين_فرد


به وقت نوزدهم آبان ماه سال يکهزار و سيصد و نود و هشت خورشيدي 


+ اسمش بود يه سي تي اسکن سادست ! وقتي دکتر مي نوشتش ، آرامش توي حرف هاش موج ميزد و سعي مي کرد منتقلش کنه ؛ به سادگي يک دراز کشيدن ! اما براي من ساده نبود ، لااقل براي من ، ساده نبود ! 


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لـــوگـــوگـــراف جوجو گلی armanpooyesh سالار اينترنت Popular Mechanics هات صدا | جدید ترین آهنگ ها علاوه تر کالا سیستم های امنیتی اوچ زنـان کـوچـک