بسم الله الرحمن الرحيم


 


 


دست هاي ساعت جوان چوبي ِ روي ديوار ، دراز شده بود و درست دو عدد را محکم گرفته بود . ده دقيقه اي مانده بود تا دست راستش ، دو را رها کند و دست سه را محکم بگيرد . آسمان امشب ، سياه و ستاره باران بود . نه ساعت ، نه انگشتري که هميشه در انگشت مياني دست راستش مي کرد و گاهي حتي شب با آن به خواب مي رفت ، نه حتي تلفن همراه . هيچ کدام ، هيچ کدام . ! 


مقنعه ي تمام مشکي اش را به سر کشيد ، دست هايش به فرکانس تمام اين دو ماه گذشته نوسان مي کردند ، کمي کمتر ، کمي بيشتر . با همان لرز لرزان هميشگي ، مانتوي مشکي سراسر زيپش را برداشت ، دکمه ؟! حوصله شان را ندارم . شلوار مشکي هميشگي و حالا ، يک پارچه شب شده بود ؛ چادرش . کفش هاي رانينگ ريباک ، لبخند مي زدند ، او مي گريست . مي گريست و بي جوراب همان کفش هاي رانينگ نوي تيره را به پا مي کرد . حالا ساعت شده بود دقيق ؛ سه . ! زمان مهم نبود . اين روز ها ، ساجده اي آنقدر خميده قامت بود که هرکجا کوچک وزني ولو به کوچکي ريزه غباري چند پيکو گرمي روي ميليون تن ِ بار روي دوشش مي نشست و حس مي کرد حالاست که از وسط دو نيم شود و نيمه هايش زير اين بار ، بار ها و بارها خرد شوند ، هر وقت حس مي کرد نزديک است اين جان دادن عظيم ، لباس بر تن مي کرد ، همراه هميشگي اين هشت ماه اخير را بر مي داشت ، شيشه هايش را بالا مي کشيد ، در هايش را قفل مي کرد ، مي راند و بلند بلند فرياد مي کشيد و گريه مي کرد . گاهي وسط بلواري به عظمت کشاورز ، خودش را پيدا مي کرد ، گاهي ابتداي جاده اي که انتهايش کرج بود ، گاهي مهم نبود کجا ، مهم اين بود فرياد مي کشيد ، وامي رهيد از بند تمام دختر نجيب هايي که جيغ نمي کشند ، دختر اصيل هايي که بلند گريه نمي کنند . فرار مي کرد از رسته ي دختر هاي اصيل و نجيبي که تنها نيازشان روغن کاري روزانه ي لولاي زانو هايشان بود تا با خيال راحت ، بي احساس اداي نجابت و اصالت کنند . 


پايش را روي گاز فشار مي دهد ، دنده همچنان يک است اما سرعت ، دارد نشانه ي پنجاه را هم به عقب پرت مي کند ، صداي موتور ماشين هم نوا با صداي ناله هاي دخترک بلند شده ؛ شب قدر ، چه تناقض عظيمي . ! 


صداي الغوث الغوث هاي همسايه ، صداي خلصنا من نار هاي تک تک کانتکت هايي که هيچ کدامشان ، هيچ کدامشان در اين هبوط عظيم درد کنارش نبودند ، گوش آسمان را کر کرده بود . صداي ادعا هاي واهي ، صداي تمام مدعي هايي که به محض اينکه دختري از پشت بام دانشکده ي الهيات دانشگاه اهرا ، نقطه ي پايان گذاشت درست به ته خط زندگيش و تا يک هفته ، دقيقا يک هفته ، همه شده بودند کارشناس لبخند شناسي و بغل شناسي و روان شناسي و اينکه اگر کسي او را مي بوسيد ، او به شوق لبيک يک بوسه ي خونين از سي چهل متري آسمان ، چشم هاي بسته ي صورتش را  به سوي زمين نمي گرفت ، گوش آسمان را کر کرده بود . فرشته ها پوزخند مي زدند به دخترکي که اين سوي تمام بي خبري ها و انکار خبرداشتن هاشان جان مي داد . فرشته ها شرم مي کردند بر حتي نيم نگاهي بر قرآن هايي که بر سر گرفته بودند و نمي دانستند آيه به آيه اش تاکيد است ، تاکيد ِ يک شانه ي آرام در اوج اين تنهايي تا بگريد و بگريد و بگريد .


آن سوي آسمان ، خدا به همين آيه آيه ي به سر گرفته قسم مي داد ، تمام نامردي ها را ، دل شکستن ها را ، منت گذاشتن ها را ، توهين ها را ، تحقير ها را ،  نبودن ها را ، نبودن ها را ، شايد هم برخي بودن ها را ، بودن هاي خنجر به دست را  . دل شکستن ها را ، دل شکستن ها را ، دل شکستن ها را .


به لرزه افتاده است . گويي اين رخش ِ سياه ، اين همدم ِ شب هاي تنهايي هم خسته شده است ، شايد هم به رسم ادب مشق تکليف مي کند ز دست هاي نوزده ساله اي که حتي يک ثانيه آرام به جاي خود نمي نشينند ، حتي يک ثانيه نوسان درد را رها نمي کنند ، يک ثانيه بي رعشه ندارند و ندارند و ندارند . 


مي لرزد ، مي لرزد و مي ايستد . درست گوشه ي تنها ترين اتوبان شهر . مي لرزد و مي ايستد ، پشت کرده است ، درست به کليدي که دور سرش مي چرخد ، قربان صدقه اش مي رود ، فحش مي دهد ، ناسزا مي گويد ، قسم مي دهد که روشن شود ، پشت کرده است . 


دخترک ، تنها و بي کس . سرفه هاي پشت هم ، فرياد هايي که شده اند نقطه انفصال سرفه ها ، گلو درد ممتد ، سرفه ، سرفه ، خون . ! درست همينجا ؛ انا انزلناه في ليله القدر که ميان همين شب ، نازل مي شود ، درست بر سينه اش ، بي صدا ؛ وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ


دخترک التماس مي کند ، فرياد مي کشد ، هم صدا مي شود با جوشن کبير هاي به آسمان رفته ، آرام مي گويد ، داد مي کشد ، ناله مي کند ؛ يا مجيب الدعوه المضطرين 


حساب عجل وفاتي هايش ز دست در رفته است ، صداي گرفته اي ، بي رمق ناله مي کند ؛ يا سامع الاصوات .


بشنو جان دادن بي صدايم را ، بشنو اين درد به زمين خورده ي خاکي را ؛ يا معطي المسيلات ، نمي خواهي بدهيم آنچه وعده کرده بودي ؟! کل نفس ذايقه الموتت کجاست ؟! يا ذالعهد و الوفا ؟! 


بلند مي شود ؛ خاک چادرش نمي تکاند اما !


بلند مي شود ، دوباره کليد را دور سر موتور مي چرخاند . ! روشن نمي شود . چادر خاکيش را ، چادر اتو خورده ي خشکشويي رفته ي خاکي اش را ، در مي آورد ، پرت مي کند روي صندلي عقب . دستي را مي خواباند ، همان خواب آرامي که هميشه آرزويش را داشت ! دنده را خلاص مي کند ، همان استخلاصي که هميشه در حسرتش بود ، در راننده را باز مي گذارد ، حد فاصل در و ماشين مي ايستد ، دست سرد لرزاني را محکم مي گيرد به تاق و دست بي جان ديگري را به جان در مي اندازد ، فشار مي دهد ، هل مي دهد . 


نه ؛ گويي سر بيدار شدن ندارد اين رخش . ! ماشين را ، همان گوشه ي همان اتوبان ، مي کند همدم تنهايي هاي خط هاي ممتد بي انتها ، چادرش به سر مي کند ، زير نور ماهتاب ، چهار صبح را قدم مي شمارد . گريه مي کند ، بغض مي خورد ، مي دود ، زمين مي خورد ، مي ايستد ، راه مي رود ، روي زمين مي نشيند ، مي دود ، پايش پيچ مي خورد ، لنگ مي زند ، نفسش ديگر نا ندارد ، درست مثل جاني که به قدر نوزده سال ثانيه ، خسته است . 


کليد ؟! چيزي با خودش نبرده بود ! مي نشيند گوشه ي سکوي جلوي در خانه ؛ کز مي کند . چادرش به دور مي پيچد ، چشم هايش را مي بندد و آرام ستاره ها را مي شمارد ؛ 


يک ، دو ،  


 


_____


#س_شيرين_فرد


+ همين ديشب بود براي عارفه مي گفتم از اينکه چقدر خوب بوده که شهيد بابايي مي تونستن قبل خواب بدون تا بتونن راحت بخوابن و فکر و خيال خفه شون نکنه ! خدا ديد ، منو دوند اما امشب بعد دويدن ، خواب راحتي منتظرم نبود . درد بکش ساجده خانوم ! درد !


+ جايي روايتي بوده که قيامت با شب قدر يکي بشه ؟! 


+ امشب ، قيامت دخترک بود ! قيامت بغض هاي تلنبار شده ! 


+ ماشينم خدا بيامرز خوب برام وفاداري کرد ! 


+ کي گفته دادن ماشين شخصي باعث چاقي و بالا رفتن توده ي بدني ميشه ؟! بيايد من با سند و مدرک اثبات کنم دادن ماشين شخصي ، اونم ماشين ِ اول پرايد هاچبک نه تنها باعث چاقي و بالا رفتن توده بدني نمي شه بلکه باعث آوردن پشت بازو ، تقويت عضلات چهارسر ران ، افزايش حجم تنفسي و گرفتن نمره ي کامل در درس آناتومي ميشه ، بنده الان محل دقيق عضلات راست شکمي ، مورب داخلي ، مورب خارجي و تو ام ميتونم خدمتتون اعلام کنم . تنها عيبي که داره گلودرد و تورم و قرمزي چشمه ، اونم پيش اين همه حسن قابل چشم پوشيه :|




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دیدبان رد لاو چت|خاطره مانی جون love |ردلاو چت|ردلاو چت,lovechat بهشت دل هادی عربی گل - مدیر ، مشاور ، مدرس و کارشناس هتلداری در باب موسیقی SnakeGame My love Bobbie