بسم الله الرحمن الرحيم


 


 


قرار بود تا دو روز متفاوت را از صبح تا شب به طور کامل ،  ضبط خانواده هاي شهداي مداقع حرم و مدافعين و جانبازان حرم را داشته باشيم . خوب به خاطر دارم ! روز اول سپري شده بود . روز اول سپزي شده بود و اين ساجده ، سنگ ِ سنگ نشسته بود مقابل سي فصل از کتاب خون و نمرده بود . ! سي مادر ديده بود ، سي همسر ديده بود ، سي فرزند ديده بود و با اشک هاي آن ها ، جان نداده بود و هنوز داشت بي تفاوت شات مي زد ؛ يکي با بک گراند ، يکي در بک استيج و يکي با نماي کلي برنامه . تمام مدت ، نشسته بود گوشه اي از استديو تا زمانش که مي شود ، دستش را روي شاتر فشار دهد . ساجده سنگ بود ، سنگ ِ سنگ . روز دوم ، شروع شده بود . اولين ، دومين ، سومين نه . ! به گمانم چهارمين ضبط بود . مثل ضبط هاي ديگر ، دخترکي چادري ، کنار دوربينش ، نشسته بود گوشه ي صحنه و پلاتو هاي برنامه را مي نوشت . زمان عکس آخر رسيد . بک استيج . ! همينطور که گام هاي بي تفاوتم را سنگين به سمت بک استيج برمي داشتم ، صداي نجوا هاي عاشقانه ي زني را مي شنيدم . مکالمه اي عادي نبود ، گويي با واژه واژه اش ، عشق بازي مي کرد ، با هر واژه مي خنديد ، اشک مي ريخت ، عشق مي کرد . حرف هايش شور داشت گويي که زني عاشقانه خط به خط مشق مي کند ، گام هاي استوار مردي را . مي گفت دلش روشن است . مي گفت نازک جان دخترش ، خواب بابا ديده . خواب ديده بابا مي آيد . خواب وداع ديده . ساجده ، هنوز همان سنگ بود . بعد از اتمام عکس ، در استديو را باز کردند و دو دختر ، آرام آرام داخل آمدند . دست هايم لرزيد . بغضي آمد و درست نشست به جان چشم هايم !


- مي خوايد ازتون عکس بگيرم ؟!


راستش را بخواهيد ، من مي خواستم . ! مي خواستم داشته باشمشان ، مي خواستم ببويمشان ، ببوسمشان . چشم هايم عطر يوسف شنيده بودند . آرام نمي گرفتند و من تند تند پشت هم شات مي زدم . درست نمي ديدم ، مهم هم نبود . حضوري ، درست اطراف دخترکان ، غيرتي پدرانه را پنهان مي کرد ، استوار بود ، خاکي و سنگين . چادرشان را قدم به قدم ، بوسه مي زد . حضوري ، نفس هايم را تنگ مي کرد . دلم مي خواست ببارم . دلم مي خواست بدوم ، بروم يک جايي چادرم روي صورت بکشم و آرام آرام ببارم . با صداي بلند ببارم . دلم فرياد مي خواست . اين حضور هرچه بيشتر مي گذشت ، بيشتر چشم هايم را سنگين مي کرد . اگر نمي باريدم ، مي مردم . از نظر غايب مانده بود اما عطر نرگس هاي چشم به راه در هر دم و بازدمش ، ممد حياتي بود که گوييا اين نقطه ي اوجش مانده بود . همان نقطه ي اوجي که به حرمت او به عالم ذر ، ساجده اي بلي گفته بود . 


ساجده سنگ بود . ساجده تا آخر اين ضبط سنگ بود . سنگين و سنگين تر . اما انگار داشت مرا سنگ مي کرد که رمي جمرات دلم را حکم پايان حجي کنم که سالهاست نيمه رهايش کرده ام . انگار اين يک نقطه ي پايان بود که تقصير کنم تمام بندگي هاي نصفه و نيمه را و اين بار ، عاشق تر ، مشق کنم بندگي را کامل تر . نقطه پاياني که درست مي شد يک نفطه بر آغاز فصلي نو به اين دفتر ؛ بهار .  ز آسمان دلم ، سنگ مي باريد . سنگ مي باريد و مي شکست دلي که بر درش سنگ مي کوبيدند . مي شکست ، آتش مي گرفت ، آرام مي شد و دوباره سوختن را از سر مي گرفت . ثانيه ها کند مي گذشتند و امشب ، ثانيه ها کندتر . طبق معمول هر شب ، داشتم گوشيم را پيش از آنکه بخوابم چک مي کردم . تيتر خبر واضح بود ؛ وداع جانسوز فرزند شهيد انصاري با پيکر پدرش ! 


شکي به جانم افتاد . شکي که لا ريب فيه درش حکم قطعي بود . دست هايم مي لرزيدند ، هاردم را برداشتم و درست وصلش کردم به لب تابي که چند ماه قبل نتوانسته بودم درش عکس هاي آن روز را دوباره ببينم . حتي اگر به قيمت جان دادن اين نيمه جان سنگ شده بود ، بايد يقين مي کردم . 


فايل ها را دانه دانه باز مي کردم . فايل دوازدهم اما همان حضور سنگين نرگس ها را داشت ، نرگس هاي زمستانه . درست زماني که اميد ز سبزي زمين رخت بر بست ، چشم گشودند و به راه انتظار ، قامت راست کردند . 


روز اول ، گفته بودند کار ، کار امام حسين ( عليه السلام ) است . تا به آن روز بي وضو ، اذن دخول نخوانده بودم و حال خوب مي دانستم که هر روز ،  خطبه ي عشق ، خط به خط خوانده مي شد ، شرح مي شد ، تفسير مي شد . خطبه اي بي نفطه ، همه اش الف . الف ِ دو دست بريده ، الف ِ عطش ، الف ِ قامت يار ، الف ِ عشق که ايستاده بود و آرام آرام عطر ياس سرخي را زمزمه مي کرد . امشب بي اختيار ، نمازم سراسر کوثر شد . ! که انا اعطيناک الکوثر . ام ابيهايي آمد و ز روي نازک دست هايش ، تکليف کردند ؛ دختر هاي بابايي . 


نون ، والقلم و ما يسطرون . شرح تفسير نمي دانم اما بعد از اين شب ، خوب مي دانم که خدا با آن عظمت ، به چه دليل قسم موکدي خورده است بر قلم و آنچه ز اين قلم مي ماند به يادگار . حال خوب مي دانم که شرح صدري که صحبتش چند سوره آن طرف تر است ، در وصف همين جاني بوده که امشب پاي اين قلم به خون ،مي ميرد و بس . ! 


___


#س_شيرين_فرد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

English Fiction Books مرجع اصلی شارژ رایگان ایرانسل و همراه اول bestlavazem اجاره خودرو گاهِ رهايي William کابینت و دکوراسیون الله وآیات