بسم الله الرحمن الرحيم
هميشه مي گفت ، بعضي کار ها مردانه است . هيچ زني نيست که بتواند تنهايي از پسش بر بيايد ، اگر هم از عهده اش برمي آمد ، بهتر است تا يک مرد آن را انجام دهد ؛ پرده را باز کردن و بستن هم يکي از همان کار ها بود . از همان ليست بلند بالاي کار هاي مردانه . هميشه به مقابل اين حرفش مي خنديدم ؛ مگر مي شد کاري باشد و ما ز عهده ي آن بر نياييم ؟!
آدم که تنها مي شود ، مجبور است خودش مرد خودش باشد و بس ! روزگار از تو نمي پرسد مردي داري يا نه ، تکيه گاهي هست يا نه ، روزگار بي رحمي خود را به رخ مي کشد و خودنمايي مي کند . ديشب ، درست وقتي ساعت از نيمه ي يازده گذشت و مهمان هايم رفتند ، به اين تنهايي عظيم برخاستم تا پرده هاي خانه ام را دربياورم ، بشويم و دوباره آويزان کنم . روي تخت ايستادم تا پرده اتاقم را باز کنم ، قدم نرسيد . آرام آرام از چهارچوب پنجره گرفتم ، پايم را لبه ي پنجره گذاشتم و خودم را بالا کشيدم . نسيم سردي توي صورتم مي خورد ، چقدر خاک از اينجا خواستني تر بود ! چقدر دلم مي خواست دست هايم را باز کنم ، چشم هايم را ببندم و به رد خون ، بوسه زنم بر لب هاي خشکيده ي زمين .
راست مي گفت ؛ بعضي کار ها عجيب مردانه اند !
#س_شيرين_فرد
درباره این سایت